جدول جو
جدول جو

معنی گرماب سر - جستجوی لغت در جدول جو

گرماب سر
(گَ سَ)
از جمله دهات لاریجان. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 154)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گران سر
تصویر گران سر
متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
(بِ گَ کَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش کوچصفهان شهرستان رشت واقع در 9 هزارگزی باختر کوچصفهان در طرفین شوسۀ کوچصفهان به رشت. جلگه و معتدل مرطوب مالاریایی است. سکنۀ آن 940 تن است. آب آن از خمام رود ازسفیدرود تأمین میشود. محصول آن برنج، ابریشم، صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. 5 باب دکان سر راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ پُ تَ)
از جملۀ دهات استراباد که در چهارفرسخی شرقی استراباد است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه شهرستان سقز، واقعدر 26000گزی جنوب باختری بانه و 3000گزی مرز ایران و عراق. هوای آن سرد، دارای 220 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و گزانگبین و ماذوج، قلقاف، کتیرا و محصول جنگلی. شغل اهالی زراعت و زغال فروشی است. راه آن مالرو است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند، واقع در 34 هزارگزی جنوب خاور دماوند و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به مازندران. هوای آن کوهستانی و سردسیر. دارای 516 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی کاری و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. مزرعۀ بوردبلاغ جزء این ده است. راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
دهی است از دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 7هزارگزی جنوب رودسر و 5 هزارگزی شمال رحیم آباد در جلگۀ مرطوب معتدل هوائی واقع و دارای 235 تن سکنه است. آبش از پل رود و محصولش برنج و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ)
دهی است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجۀ شهرستان تهران، واقع در 29 هزارگزی شمال باختر گلندوک و 9 هزارگزی خاور راه شوسۀ تهران به شمشک. هوای آن سرد. دارای 593 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، جزئی قلمستان و عسل. شغل اهالی زراعت و کارگری در معادن زغال سنگ است. دو معدن زغال سنگ و چشمه های متعدد دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) :
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) :
در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو (از آنندراج).
، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر:
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بندۀ جان گران ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
((~. سَ))
متکبر، خود خواه، گران مغز
فرهنگ فارسی معین
نام قلعه ای در میان راه کتالم و گرسباسر تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی